امام رضا

دلیل امام رضا علیه‌السلام از پذیرفتن ولایتعهدی مامون چه بود؟

مامون پس از به قتل رساندن برادرش امین و بعضی پیشکاران خود از جمله هرثمه بن اعین نیاز داشت که علویان را به گونه‌ای شریک در حکومت کند تا هم علویان را در کنار خود داشته باشد و شورشیان را سرکوب کند و هم امام رضا علیه‌السلام را تسلیم کند؛ از همین رو بهترین کار در این زمینه نصب امام رضا علیه‌السلام به عنوان ولیعهد بود. قرار بود مراسم ولایتعهدی در ماه رمضان انجام شود و اولین مراسم عمومی که مأمون می‌توانست از آن بهره برداری کند، مراسم نماز عید فطر بود. مأمون خدمت امام رضا علیه‌السلام پیام فرستاد که «سوار شود و در مراسم عید حضور پیدا کند و نماز عید را برگزار کند تا مردم اطمینان پیدا کنند و شخصیت او را بشناسند و به این دولت مبارکه اعتراف کنند.»

مأمون جلب اعتماد ایرانیان را یکی از هدف‌های خود در مراسم ولایتعهدی امام رضا علیه‌السلام می‌داند و بهترین جایی که می‌تواند این اعتماد را جلب کند، مراسم نماز عید فطر است که تقریباً همه در آن شرکت می‌کنند.

امام رضا علیه‌السلام و پذیرش ولایت عهدی

با توجه به شخصیت امام رضا علیه‌السلام و شناخت امام از عملکرد مأمون، به طور قطع امام رضا علیه‌السلام از هدف‌های پنهانی مأمون در پیشنهاد ولایتعهدی اطلاع داشته است. اکنون سؤال این است که موضع‌گیری امام در برابر طرح ولایتعهدی چه بوده است؟ آیا امام این ولایتعهدی را قبول داشته است یا نه؟ و در پذیرش آن آیا با اختیار پذیرفته است یا نه؟ و اگر مجبور بوده است چگونه این مسأله را به اطلاع مسلمانان رسانده و عملکرد او در برابر مأمون چه بوده است؟ با توجه به اهمیت این بخش، آن را به طور مشروح بیان می‌کنیم.

باید توجه داشت این سؤال‌ها، سؤال‌های امروز نیست بلکه در همان ایام نیز شیعیان با وجود اطلاع از دیدگاه امامان از جمله امام رضا علیه‌السلام نسبت به بنی عباس، غصب کردن خلافت و این که در این مسأله نیز مأمون، هارون و منصور و … تفاوتی ندارند، بارها از امام رضا علیه‌السلام و یاران نزدیک او پرسیده‌اند که امام برای چه ولایتعهدی را پذیرفته است. امام رضا علیه‌السلام و اصحاب نزدیکش نیز در پاسخ به این سؤال تلاش می‌کردند برای شیعیان روشن کنند که این پذیرش از روی اختیار نبوده بلکه مجبور بوده است؛ زیرا در صورت عدم پذیرش او را به قتل می رساندند! به نمونه ‌هایی از این نوع پرسش و پاسخ‌ها توجه کنید:

  1. ریان بن صلت می گوید: بر امام رضا علیه‌السلام وارد شدم به آن حضرت عرض کردم: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله، مردم می‌گویند با این که شما اظهار زهد و بی‌اعتنایی به دنیا می‌کنید چرا ولایتعهدی را پذیرفته‌اید؟ حضرت فرمود: خدا می‌داند که من تمایلی به این کار نداشتم ولی وقتی مخیر شدم بین قبول ولایتعهدی یا کشته شدن، پذیرش ولایتعهدی را انتخاب کردم. سپس حضرت فرمود: وای بر آنان مگر نمی‌دانند که حضرت یوسف علیه‌السلام با این که پیامبر خدا بود وقتی ضرورت ایجاب کرد که سرپرستی خزائن پادشاه را بپذیرد، همان‌طور که خداوند نقل می‌کند، به پادشاه گفت: «خزائن زمین را به من واگذار کن من هم حافظم و هم دانا.» همچنین ضرورت ایجاب کرد که من ولایتعهدی را با بی‌میلی و زور بپذیرم زیرا در آستانه کشته شدن قرار گرفتم؛ گذشته از آن که من به گونه‌ای آن را پذیرفتم که گویا آن را رها کرده‌ام. بنابراین شکایت نزد خدا می‌برم و اوست که کمک کار خواهد بود.
  2.  در روایت دیگری می‌بینیم امام به سؤالی که در این زمینه از ایشان می‌شود پاسخ زیر را می‌دهند: «محمد بن عرفه می گوید: به امام رضا علیه‌السلام عرض کردم: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله چه چیز شما را وادار کرده که ولایتعهدی را بپذیری؟ فرمود: همان چیزی که جدم امیرالمؤمنین علیه‌السلام را وادار کرد که حضور در شورا را بپذیرد.»

اشاره حضرت به جریانی است که در صدر اسلام اتفاق افتاده بود. جریان از این قرار بود که وقتی عمر در آستانه مرگ قرار گرفت، شش نفر را برای برگزیدن خلیفه‌ی پس از خود (بدون جلب رضایت آن‌ها) انتخاب کرد. یکی از آنان امام علی علیه‌السلام بود. عمر به اینان سه روز مهلت داد از بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند و به صهیب دستور داد روی سر این‌ها با شمشیر بایستد و اگر یک نفر مخالفت کرد گردن او را بزند… دستور عمر طوری تنظیم شده که تعیین عثمان به عنوان خلیفه در آن جمع قطعی بود و همانطور که می‌دانیم نتیجه شورا نیز همین شد. در همان ایام نیز عده‌ای همچون عباس عموی پیامبر و عبدالله بن عباس و دیگران به امام علی علیه‌السلام اعتراض کردند که نمی‌بایست عضویت در شورا را می‌پذیرفت. پاسخ حضرت به آنان این بود: مجبور بودم در این شورا شرکت کنم.

بنابراین، با آن که امام علی علیه‌السلام خودش را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌شمرد و تعیین خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله را در صلاحیت آن شورای کذایی نمی‌دانست و گذشته از همه این‌ها با ترکیب شورا نتیجه‌ی شورا از قبل مشخص بود در عین حال در این شورا شرکت کرد. امام رضا علیه‌السلام نیز با اشاره به این عمل امام علی علیه‌السلام می‌خواهد بگوید: با این که من خود را امام و خلیفه می‌دانم و مأمون برای تعیین امام و خلیفه برای مسلمانان صلاحیت ندارد و از اختیارات او نیست ولی مجبورم بپذیرم!

آنچه بیان شد نمونه‌ای از سؤال‌ها از امام رضا علیه‌السلام درباره علت پذیرش ولایتعهدی بود که امام به صراحت از پذیرش اجباری آن سخن می‌گوید. این سؤال‌ها از یاران و اطرافیان امام رضا علیه‌السلام نیز شده است و پاسخ‌ها همه حکایت از پذیرش اجباری ولایتعهدی دارد که برای طولانی نشدن بحث از آوردن آنها خودداری می کنیم.

اطلاع رسانی امام رضا علیه‌السلام

نکته مهمی که باید در این بحث به آن توجه داشت و آن را مورد بررسی قرار داد، مسأله اطلاع رسانی امام رضا علیه‌السلام به مسلمانان است. آن حضرت با امکاناتی که در اختیار داشت باید به اطلاع شیعیان و مسلمانان می‌رساند که این پذیرش اجباری است و به معنای به رسمیت شناختن حکومت مأمون و مشروعیت داشتن آن نیست. امام رضا علیه‌السلام روش‌هایی را به کار گرفت که مردم فهمیدند حضرت را وادار به پذیرش ولایتعهدی کرده‌اند و بعد از افشای این مسأله و عدم تحقق هدف‌های مأمون از این کار، مأمون دست به اقدام دیگری زد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.

روش‌هایی که امام رضا علیه‌السلام به کار گرفت تا به دیگران بفهماند به اجبار ولایتعهدی را پذیرفته است عبارتند از:

مقاومت در آمدن

وقتی مأمون تصمیم گرفت که امام رضا علیه‌السلام را به عنوان ولی عهد خود نصب کند، ابتدا با آن حضرت به نامه‌نگاری پرداخت و از ایشان خواست که خود به مرو بیاید، ولی آن حضرت نپذیرفت. به این مکاتبات توجه کنید: «مأمون به امام رضا علیه‌السلام نامه نوشت و از او خواست که به خراسان بیاید. امام رضا علیه‌السلام بهانه‌های زیاد آورد، ولی مأمون همچنان مکاتبه می‌کرد و از او می‌خواست که به خراسان بیاید به گونه‌ای که امام رضا علیه‌السلام یقین پیدا کرد که مأمون دست بردار نیست».

وقتی مأمون از این مکاتبات راه به جایی نبرد و امام رضا علیه‌السلام در آمدن به خراسان مقاومت کرد، مأمون هیأتی را به سرپرستی رجاء بن ابی ضحاک به مدینه فرستاد تا آن حضرت را به زور به خراسان بیاورند. «از خراسان هیأتی را به ریاست رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم خودش فرستاد تا به زور محمد بن جعفر بن محمد (عموی امام رضا علیه السلام است که مورد احترام بنی هاشم و ریش سفید آنان بود) و علی بن موسی علیه‌السلام را به خراسان بیاورند».

کیفیت خداحافظی با رسول خدا

از جمله کارهایی که امام رضا علیه‌السلام از طریق آن به مردم فهماند راضی به رفتن نیست کیفیت وداع با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، به گونه‌ای که همه کسانی که در حرم حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند فهمیدند او را به زور می‌برند. به این جریان توجه کنید:

 محول بجستانی می‌گوید: «هنگامی که پیک بردن امام رضا علیه‌السلام از خراسان به مدینه آمدند من در مدینه بودم، امام رضا علیه‌السلام برای وداع با رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله شد. چندین بار با آن حضرت وداع کرد، هر بار که وداع می‌کرد عقب می‌رفت و دوباره نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌آمد و با صدای بلند گریه و زاری می‌کرد. جلو رفتم سلام کردم. پس از جواب سلام به آن حضرت تبریک گفتم. حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار! من از کنار جدّم می‌روم و در غربت می‌میرم و در کنار هارون دفن می‌شوم».

کیفیت خروج از منزل

گذشته از آنچه امام در حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام داد که به حاضران فهماند که او را به زور می‌برند، هنگام خروج از منزل هم به گونه‌ای عمل کرد که همه حاضران و اقوام پی بردند آن حضرت را به زور می‌برند و برنمی‌گردد. به این جریان توجه کنید:

 حسن بن علی وشا می‌گوید: «امام رضا علیه‌السلام به من فرمود: وقتی خواستند مرا از مدینه بیرون بیاورند، تمام خانواده‌ام را جمع کردم و به آنان دستور دادم برایم گریه (عزاداری) کنند به گونه‌ای که خودم بشنوم. سپس دوازده هزار دینار بین آنان تقسیم کردم و به آنان گفتم: اما من هرگز به سوی خانواده‌ام بر نمی گردم».

تلاش در مسیر

مأمون علاوه بر آن که به رجاء بن ابی الضحاک دستور داده بود که حضرت را چگونه و از کجا بیاورد، به وی گفته بود که شخصاً مراقبت او را به عهده بگیرد به طوری که رجاء بن ابی الضحاک می‌گوید: «مأمون به من دستور داد که شب و روز شخصاً از علی بن موسی علیه‌السلام مراقبت کنم تا وی را نزد او بیاورم».

با این که امام رضا علیه‌السلام در تمام مسیر تحت مراقبت شدید مأموران مأمون بود، در مسیر هر جا فرصتی پیش می‌آمد، مسأله عدم مشروعیت حکومت مأمون و این که او را به زور می‌برند را به اطلاع مردم می‌رساند. در اینجا به چند نمونه از افشاگری‌های آن حضرت در محل‌های مختلف در طول مسیر رفتن به مرو اشاره می کنیم:

نیشابور

این شهر در آن روزگار پایگاه مهم علوم اسلامی به خصوص حدیث بود. دانشمندان فراوانی در آن مشغول به تحصیل، تدریس و تحقیق در علوم اسلامی بودند. به هنگام گذشتن و خروج از این شهر، در حالی که خبر ورود آن حضرت در شهر انتشار یافته بود و با وجود این که ایشان تحت مراقبت شدید بود، چندین هزار دانشمند اسلامی به بدرقه آن حضرت آمدند. در آخرین لحظات جدایی، اسحاق بن راهویه می گوید: محدثان اطرافش جمع شدند و عرض کردند: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله از ما جدا می‌شوی و با ما سخن نمی‌گویی به حدیثی که استفاده کنیم از شما؟ حضرت در حالی که در کجاوه نشسته بود سرش را بیرون آورد و فرمود: از پدرم موسی بن جعفر علیه‌السلام شنیدم که می‌گفت از پدرم جعفر بن محمد علیه‌السلام شنیدم که می‌گفت: از پدرم محمد بن علی علیه‌السلام شنیدم که می‌گفت: از پدرم علی بن الحسین علیه‌السلام شنیدم که می‌گفت: از پدرم حسین بن علی علیه‌السلام شنیدم که می‌گفت: از پدرم علی بن ابی طالب علیه‌السلام شنیدم که می‌گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌گفت: از خداوند عزوجل شنیدم که فرمود: لا اله الا الله پناهگاه من است، هر کس وارد آن شود از عذاب من در امان است.

اسحاق بن راهویه می گوید: وقتی مرکب حضرت مقداری رفت حضرت با صدای بلند فرمود: با شرایط آن و من از شرایط آن هستم.

همان طور که ملاحظه می‌کنید بر اساس این حدیث که به حدیث سلسله الذهب مشهور است، امام رضا علیه‌السلام قبل از آن که به ولایتعهدی منصوب شود خود را دارای ولایت اعلام می‌کند ولی نه از ناحیه مأمون بلکه از ناحیه خداوند. آن حضرت حتی پذیرش ایمان به خداوند و حصول آثار آن را که امنیت از عذاب آخرت می‌باشد مشروط به پذیرش ولایت خود می‌داند و با این کار عدم مشروطیت حکومت مأمون را اعلام می‌کند.

سناباد

در مسیر نیشابور به مرو حضرت وقتی به سناباد (در آن زمان قریه‌ای در توس بود) رسید، وارد خانه حمید بن قحطبه شد و وارد محلی شد که قبر هارون در آن بود و با دست مبارکش در کنار آن خطی کشید و فرمود: این تربت من است و در این جا دفن می‌شوم و به زودی خداوند این محل را محل رفت و آمد شیعیان و علاقه‌مندان من قرار خواهد داد. به خدا قسم هیچ کس مرا زیارت نمی‌کند و هیچ مسلمانی بر من سلام نمی‌کند مگر این که به واسطه‌ی شفاعت ما اهل البیت علیهم‌السلام مغفرت خداوند شامل حال او می‌شود.

همان طور که ملاحظه می‌کنید امام محل دفن خود را نیز مشخص می‌کند و این که او بعد از مأمون نخواهد ماند تا مسأله ولایتعهدی او نسبت به مأمون تحقق پیدا کند.

سرخس

در مسیر مرو حضرت در سرخس توقف کرد. هنگام خروج از این شهر آن حضرت باز به مسأله آمدن اجباری و حدیث سلسله الذهب اشاره فرمود. احمد بن عبید می‌گوید: «وقتی در دوران مأمون امام رضا علیه‌السلام به نیشابور آمد، من در خدمت ایشان بودم و کارهایش را انجام می‌دادم و وقتی به طرف مرو حرکت کرد تا سرخس همراهش بودم. وقتی از سرخس خارج شد می‌خواستم تا مرو همراهش باشم ولی همین که مقداری رفتیم حضرت سرش را از کجاوه بیرون آورد و فرمود: ابوعبدالله برگرد تو وظیفه‌ات را انجام داده‌ای و بدرقه هم پایانی ندارد. عرض کردم به حق مصطفی و مرتضی و زهرا علیهم‌السلام حدیثی برایم بگو که موجب آرامش باشد. فرمود: از من حدیث می‌خواهی در حالی که مرا از کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون کرده‌اند!!»

دوباره راوی اصرار می‌کند و امام علیه‌السلام حدیث سلسله الذهب را بیان می‌نماید.

نکته‌ای که در این زمینه باید ذکر کرد این است که حضرت توجه دارند که این حوادث در حضور جاسوسان مأمون و نیروهای حکومتی است و آنان تمام این سخنان را گزارش می‌کنند، با این حال حضرت مرتب در طول مسیر اعلام می‌کند که مرا به زور به مرو می‌برند و این حکومت مشروعیت ندارد و من ولایت دارم ولی نه از ناحیه ی مأمون!

مقاومت امام رضا در پذیرش ولایتعهدی مامون

از جمله واکنش‌های دیگری که امام از طریق آن کوشید به مردم بفهماند ولایتعهدی به اختیار او نبوده است. مقاومت در پذیرش پیشنهاد ولایتعهدی بود. بعد از آوردن حضرت به مرو تا پذیرش ولایتعهدی امام دوباره مقاومت کرد و آن را نپذیرفت. به این جریان توجه کنید:

«چون حضرت رضا علیه‌السلام به مرو رسید مأمون پذیرش خلافت را به او پیشنهاد کرد و آن حضرت نپذیرفت. در این زمینه مذاکرات زیادی انجام شد و حدود دو ماه این وضع گذشت ولی امام رضا علیه‌السلام حاضر به پذیرش نبود».

همان طور که ملاحظه می‌کنید امام حدود دو ماه از پذیرش ولایتعهدی طفره می‌رفت و حاضر نبود نه به عنوان خلیفه و نه به عنوان ولی عهد از طرف مأمون منصوب شود. در طول این دو ماه هر روز امام رضا علیه‌السلام در بین مردم محبوبیت بیشتری یافت و خطری که از ناحیه آن امام حکومت مأمون را تهدید می‌کرد روز به روز شدیدتر می‌شد. شرایط به گونه‌ای پیش رفت که مأمون در یک مذاکره علنی امام را تهدید به قتل کرد که اگر ولایتعهدی را نپذیری، تو را خواهم کشت. به این مذاکرات توجه کنید:

مأمون: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله! من به دانش، برتری، زهد، تقوی و عبادت تو را می‌شناسم و تو را شایسته‌تر به خلافت از خودم می‌دانم.

امام رضا علیه‌السلام: به عبادت برای خدای عزوجل افتخار می‌کنم و با بی‌اعتنایی به دنیا امیدوارم از شرّ دنیا رهایی یابم و با پرهیز از محرّمات امید به رسیدن به غنیمت‌های اخروی را دارم و با تواضع در دنیا امید به سربلندی نزد خدای عزوجل را دارم.

مأمون: تصمیم گرفته‌ام خود را از خلافت کنار بکشم و تو را به عنوان خلیفه معرفی کنم و خودم با تو به عنوان خلیفه بیعت کنم.

امام رضا علیه‌السلام: اگر خلافت از آن توست و خداوند برای تو قرار داده است جایز نیست لباسی را که خداوند بر تو پوشانده درآوری و به تن دیگری بپوشی و اگر خلافت از آن تو نیست جایز نیست چیزی را که از آن تو نیست برای من قرار دهی.

مأمون: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله باید این مسأله را بپذیری!

امام رضا علیه‌السلام: هرگز با اختیار این کار را نمی‌پذیرم.

مأمون: اگر خلافت را نمی‌پذیری و دوست نداری که من با تو بیعت کنم، پس ولی عهد مباش تا بعد از من خلیفه باشی.

امام رضا علیه‌السلام: به خدا قسم پدرم، از پدرانش، از امیرالمؤمنین علیه‌السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله به من گزارش داده‌اند که من قبل از تو از دنیا می‌روم در حالی که مظلومانه با سم کشته می‌شوم به گونه‌ای که فرشتگان آسمان و زمین بر من گریه می‌کنند و در کنار هارون در منطقه‌ای غریب دفن می‌شوم.

مأمون: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله تا من زنده‌ام چه کسی جرأت می‌کند تو را بکشد یا به تو بدی کند!

امام رضا علیه السلام: ولی من اگر بخواهم می‌توانم بگویم چه کسی مرا می‌کشد!

مأمون: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله با این سخنانت تنها می‌خواهی خودت را راحت کنی و این کار را نپذیری تا مردم بگویند تو انسان زاهدی هستی.

امام رضا علیه السلام: به خدا قسم از آن روزی که پروردگارم مرا آفریده است هرگز دروغ نگفته‌ام و هرگز به خاطر به دست آوردن دنیا نسبت به دنیا بی‌اعتنا نبوده‌ام. ولی مأمون، من می‌دانم تو چه انگیزه‌ای داری.

مأمون: چه انگیزه‌ای دارم؟

امام رضا علیه السلام: اگر راستش را بگویم در امانم؟

مأمون: در امانی.

امام رضا علیه السلام: انگیزه‌ات از این کار این است که مردم بگویند، علی بن موسی الرضا علیه‌السلام نسبت به دنیا بی‌اعتنا نبوده بلکه دنیا به دستش نرسیده است. مگر نمی‌بینید که چگونه ولایتعهدی را پذیرفته تا به خلافت برسد!

مأمون: همیشه به گونه‌ای با من برخورد می‌کنی که دوست ندارم، این گونه برخوردها به خاطر این است که از خشم من در امانی. به خدا قسم می‌خورم یا باید ولایتعهدی را بپذیری وگرنه بر این کار مجبورت خواهم کرد، و اگر نپذیرفتی گردنت را خواهم زد!!

امام رضا علیه السلام: خداوند مرا نهی کرده است که با دست خودم، خود را به کشتن بدهم! پس اگر چنین است هر کاری که می‌خواهی انجام ده.

همانطور که ملاحظه می‌کنید امام رضا علیه‌السلام در این مذاکره هم به مأمون هشدار می‌دهد که حکومت او مشروع نیست و هم از نقشه‌های پنهانی‌اش پرده برمی‌دارد، یعنی این که چه انگیزه‌هایی از پیشنهاد ولایتعهدی دارد، نسبت به امام چه تصمیمی خواهد گرفت و سرانجام او را شهید خواهد کرد. مأمون هم امام را به کشتن تهدید می‌کند تا او ولایتعهدی را بپذیرد.

مأمون با تهدید به مرگ، امام رضا علیه‌السلام را وادار به پذیرش ولایتعهدی کرد و برای اعلام رسمی این مسأله مراسم مفصلی برگزار کرد و در حضور سران بنی عباس، بنی هاشم، فرماندهان و… امام رضا علیه‌السلام را به عنوان ولی عهد خود معرفی کرد. او نامه‌ی رسمی (یا به تعبیری حکم ولایتعهدی) امام را صادر کرد و عده زیادی را به عنوان شاهد مراسم گواه گرفت و عده‌ای هم پایین نامه را به عنوان شاهد امضا کردند و حتی برخلاف رسم آن دوران که روی سکه و پول رایج کشور نام خلیفه حک می‌شد، دستور داد سکه به اسم امام رضا علیه‌السلام به عنوان ولی عهد بزنند و به عنوان پول رایج کشور در اختیار مردم قرار دهند! مأمون تصور می‌کرد با انجام چنین مراسمی امام رضا علیه‌السلام را در برابر یک کار انجام شده قرار داده است و امام دیگر، چاره‌ای جز هماهنگی با دربار و حکومت ندارد و با این کار به هدف‌های خود که سرکوبی علویان و… باشد خواهد رسید. ولی امام رضا علیه‌السلام پس از این انتصاب نیز از راه‌های گوناگون کوشید که هم به اطلاع شیعیان و مسلمانان برساند که این پذیرش اجباری است و هم عدم مشروعیت حکومت مأمون را اعلام کند:

پذیرش تشریفاتی و شرط امام رضا برای پذیرش ولایتعهدی

در مراسم عمومی که همه مسؤولان، شخصیت‌ها و… حضور داشتند بعد از آن که حکم ولایتعهدی در حضور جمع خوانده شد، امام موضعی گرفت که با این موضع‌گیری همه نقشه‌های مأمون را در نصب امام به ولایتعهدی خنثی کرد. وقتی مأمون از امام رضا علیه‌السلام تقاضا کرد او نیز به عنوان گواه پایین حکم را امضا کند،

امام رضا علیه‌السلام نوشت: به شرطی ولایتعهدی را می‌پذیرم که نه دستوری بر انجام کاری و نه دستوری بر انجام ندادن کاری صادر کنم، نه در مسأله‌ای قضاوت کنم و نه تغییری در شرایط موجود به وجود آورم و به شرطی که مرا از انجام همه این امور معاف داری.

عدم همکاری

مأمون شرایطی را که امام رضا علیه‌السلام برشمرد جدی تلقی نمی‌کرد و تصور می‌کرد وقتی مسئولیت به او واگذار شد، مجبور به دخالت در امور خواهد شد و او به هدف‌هایش خواهد رسید؛ ولی امام رضا علیه‌السلام همان‌طور که اعلام کرده بود که پذیرش این سمت تشریفاتی است و حاضر به همکاری نیست همچنان به این شرط پای‌بند ماند. به چند نمونه از تقاضاهای مأمون و جواب رد امام توجه کنید:

  • یکی از هدف‌های مأمون از ولایتعهدی امام رضا علیه‌السلام سرکوب کردن شورش‌های علویان بود؛ زیرا بعد از این که امام رضا علیه‌السلام ولی عهد شد با مشروعیت یافتن حکومت، اولاً علویان نمی‌توانستند علیه حکومت شورش کنند، ثانیاً در حالی که امام رضا علیه‌السلام ولی عهد بود اگر برادران او علیه حکومت شورش می‌کردند و امام رضا علیه‌السلام این شورش‌ها را سرکوب نمی‌کرد به بی‌کفایتی در اداره کشور و عدم ایجاد امنیت متهم می‌شد و به آسانی مأمون به مردم اعلام می‌کرد که امام رضا علیه‌السلام لیاقت خلافت و اداره کشور را ندارد و او را عزل می‌کرد. در این صورت نیز همه شیعیان و مسلمانان ناامید می‌شدند و خود به عنوان حاکمی مشروع و مقتدر همه شورش‌ها را به شدت سرکوب می‌کرد (همانطور که پس از آن به این حیله متوسل شد) و به حکومت خودکامه خود ادامه می‌داد. و اگر امام رضا علیه‌السلام این شورش‌ها را سرکوب کند، پیامدهای منفی آن بسیار متوجه آل علی علیهم‌السلام بخصوص امام رضا علیه‌السلام می‌شد و مأمون از آن بهره برداری‌های زیادی می‌کرد.

بنابراین در صورتی هدف‌های مأمون تحقق می‌یافت که امام رضا علیه‌السلام به شرایطی که در پذیرش ولایتعهدی مطرح کرده بود پای‌بند نمی‌ماند. به یک نمونه از طرح هدف‌های مأمون و عملکرد امام رضا علیه‌السلام توجه کنید:

مأمون: ای ابوالحسن! توجه کن بعضی از کسانی را که مورد اعتمادت می‌باشند معرفی کن تا اداره‌ی امور شهرهایی را که علیه ما شوریده‌اند به آنان واگذار کنیم!

امام رضا علیه السلام: تو به شرطت وفا کن، من هم به شرطم وفا می‌کنم. من تنها با این شرط ولایتعهدی را پذیرفتم که نه امری کنم و نه نهی‌ای، نه کسی را عزل کنم و نه کسی را نصب و در این مسائل مشورت ندهم تا این که از این دنیا بروم.

همان طور که ملاحظه می‌کنید مأمون با این تقاضا می‌خواست سرکوبی شورش‌ها به نام امام رضا علیه‌السلام تمام شود، ولی تیزبینی و هوشیاری امام رضا علیه‌السلام نقشه‌های او را خنثی کرد.

  • یکی از هدف‌های مأمون از نصب امام رضا علیه‌السلام به عنوان ولی عهد خود این بود که از این طریق می‌خواست حکومت خود را مشروع جلوه دهد تا هم بر جنایات گذشته سرپوش بگذارد و هم بتواند جنایات آینده را توجیه کند. بر این اساس، مأمون پس از برگزاری ولایتعهدی در ماه رمضان تا پایان ماه صبر کرد، با این تصور که مراسم برگزاری نماز عید فطر بهترین فرصت برای تحقق هدف‌هایش است؛ زیرا اولاً همه مردم در این مراسم شرکت می‌کنند ثانیاً در نماز عید باید به اسم خلفای مسلمان خطبه خوانده شود و اگر امام رضا علیه‌السلام این نماز را بخواند، در خطبه مجبور خواهد بود از مأمون به عنوان خلیفه‌ی شرعی مسلمانان یاد کند و از این طریق مشروعیت حکومت خود را از نگاه شیعیان و علویان و ایرانیان به دست خواهد آورد. به این هدف مأمون و عکس العمل امام توجه کنید:

چون عید فرا رسید، مأمون به امام رضا علیه‌السلام پیام داد که سوار بر مرکب شود و در مراسم عید حضور یابد و سخنرانی کند تا دل مردم آرام شود و شخصیت او را بشناسند و خیلی اصرار کرد.

امام رضا علیه السلام: اگر مرا از این کار معاف داری برایم بهتر است و اگر اصرار کنی همان‌گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام به نماز عید رفته‌اند خواهم رفت؟

مأمون: هر جور که دوست داری به نماز برو.

مأمون که از شیوه نماز خواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام علی علیه‌السلام در نماز عید فطر خبر نداشت و تصور می‌کرد با رفتن امام رضا علیه‌السلام به مصلی و برگزاری نماز توسط او به هدف‌های خود خواهد رسید، با کیفیت حرکت امام طبق سلیقه‌ی خودش موافقت کرد.

مأمون دستور داد: مردم، فرماندهان سپاه و… صبح اول وقت جلو در خانه امام رضا علیه‌السلام حاضر باشند، زنان، مردان و کودکان در کوچه‌های اطراف و روی بام‌ها منتظر خروج امام رضا علیه‌السلام از خانه بودند و فرماندهان جلو در اجتماع کرده بودند.

یاسر خادم می‌گوید: مأمون موافقت کرد که امام رضا علیه‌السلام مطابق نظر خود به سمت مصلی حرکت کند. تبلیغات لازم برای این کار انجام گرفت و همه مردم منتظر خروج حضرت بودند. آفتاب که طلوع کرد، حضرت رضا علیه‌السلام غسل کرد و با یک پارچه سفید پنبه‌ای عمامه بست؛ یک طرف عمامه را روی سینه‌اش و طرف دیگر آن را پشت شانه‌اش انداخت و شلوارش را تا نصف ساق پا بالا زد. سپس به ما فرمود شما هم چنین کنید. آن‌گاه عصایی برداشت و در حالی که ما جلو او بودیم از اتاق خارج شد. سرش را به طرف آسمان بلند کرد و چهار تکبیر گفت که تصور کردیم در و دیوار و هوا با او هم‌صدا شده‌اند و به او پاسخ می‌گویند. این در حالی بود که در جلو در فرماندهان با سلاح و با بهترین آرایش نظامی و مردم با بهترین لباس منتظر آمدن آن حضرت بودند. آنان ما را دیدند که پابرهنه و شلوار بالا زده خارج شدیم و سپس حضرت نیز با همین وضع از در خارج شد و توقفی کرد و فرمود: « اللّهُ أَكْبَرُ، اللّهُ أَكْبَرُ، اللّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانا، اللّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلَى مَا أَبْلانا.» حضرت سه بار این کلمات را با صدای بلند گفت و ما هم با صدای بلند تکرار کردیم. سپاهیان با دیدن این وضع از اسب‌ها پیاده شدند و کفش‌های خود را به دور انداختند. مردم با صدای بلند گریه می‌کردند و مرو یکپارچه صدای گریه و شیون شده بود. امام رضا علیه‌السلام هر ده قدم که می‌رفت توقف می‌کرد و چهار بار تکبیر می‌گفت. تکبیرها به گونه‌ای بود که گویا آسمان، زمین و دیوارها با او هم‌صدا شده‌اند. به مأمون خبر دادند حضرت رضا علیه‌السلام با سیل جمعیت با این شیوه به مصلی می‌رود. فضل بن سهل به مأمون گفت: «ای امیر اگر با این وضع علی بن موسی علیه‌السلام به مصلی برسد، مردم فریفته او می‌شوند. پیشنهاد می‌شود که از او بخواهید برگردد. مأمون نیز به حضرت پیام داد که برگردد و امام رضا علیه‌السلام نیز کفش‌هایش را پوشید و برگشت.»

نقد عملکرد مأمون

امام رضا علیه‌السلام بعد از ولایتعهدی نه تنها با حکومت و مأمون همکاری نمی‌کرد بلکه در هر فرصتی به نقد عملکرد مأمون و فضل بن سهل می‌پرداخت. آن حضرت از ابراز شدیدترین انتقادها به مأمون و وزیرش ابایی نداشت.

یاسر خادم می‌گوید: روزی در اتاق مخصوص امام رضا علیه‌السلام نشسته بودم که مأمون در حالی که نامه‌ای در دستش بود وارد شد، صورت امام را بوسید و روبروی او نشست و شروع به خواندن نامه کرد. نامه گزارشی بود از پیروزی‌های لشکر در منطقه کابل و در آن نام روستاهایی که فتح کرده بودند آمده بود. وقتی نامه تمام شد، میان حضرت و مأمون سخن‌هایی رد و بدل شد که در این‌جا آن‌ها را نقل می‌کنیم.

امام رضا علیه السلام: آیا گشودن روستایی از روستاهای بلاد شرک تو را خوشحال کرده است؟

مأمون: آیا این خوشحالی ندارد؟

امام رضا علیه السلام: «درباره‌ی امت محمّد صلی الله علیه و آله و آنچه در اختیار توست از خدا بترس، بدون تردید کارهای مسلمانان را ضایع کرده‌ای، آن‌ها را به دیگران سپرده‌ای برخلاف حکم خداوند درباره مسلمانان داوری می‌کنند، خودت در این منطقه نشسته‌ای مرکز وحی و هجرت را رها کرده‌ای، با نبود تو به مهاجران و انصار ستم می‌شود، درباره مؤمنان نه حق خویشاوندی را رعایت می‌کنند و نه عهد و پیمان‌ها را. مظلومان، روزگار سختی را می‌گذرانند، از تأمین هزینه خود عاجزند، کسی را پیدا نمی‌کنند که شکوه حال خود را پیش او برند، و دستشان به تو نمی‌رسد!!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا