امامتفاطمیه

حضرت زهرا سلام الله علیها و جنگ احد

الف ) اتفاقات جنگ احد؛

پس از گذشت سیزده ماه از پیکار موفق و پیروزمندانه جنگ بدر ، نبرد “احد”، رخ داد و در این صحنه خونبار بود که بیش از هفتاد نفر از یاران شایسته و برگزیده پیامبر خدا،  که جناب “حمزه”، سردار بزرگ اسلام در صدر آنان قرار داشت ، به شهادت رسیدند و همه را در سوک خود نشاندند.

در این جنگ بود که پیشانی مقدس پیامبر گرامی شکست و دندانهایش هدف سنگ اندازی های دشمن حق ستیز قرار گرفت. خون چهره مبارک و دهان و محاسن شریف او را فراگرفت بطوری که خون بسان رنگ ، در محاسن آن حضرت لخته بست. درست در آن شرایط حساس و لحظات دشوار بود که شیطان با رساترین صدای خویش به گونه ای که در گوش مسلمانان مبارز و مردم مدینه طنین افکند ، نعره ای دروغین سر داد که :

“هان ای مردم ! محمد کشته شد و کار اسلام به پایان رسید”

اینجا بود که دلها در میدان نبرد مضطرب گردید و اراده ها متزلزل شد. گروهی پا به فرار نهادند و تنها ایمان آورندگان راستین بودند که تا پای جان ماندند و از شرف و آزادگی اسلام دفاع کردند. امواج این تزلزل و اضطراب از میدان گذشت و دامنه آن به مدینه ، مهبط وحی و پایگاه مسلمانان  رسید و آنجا نیز دلهره و تزلزل کمتر از خط مقدم نبود.

ب ) فاطمه، دوان دوان به سمت میدان جنگ؛

صفیه دختر آزاده بنی هاشم و عمه پیامبر و خواهر حمزه به همراه محبوبه خدا و پیامبر اکرم، فاطمه علیهاالسلام به سوی میدان خونین احد حرکت کردند.

دختر پیامبر در حالی حرکت می کرد که دست ها را روی سر نهاده بود و از ژرفای جان فریاد می زد و بانوان هاشمی نیز هماهنگ با او راه به سمت میدان جنگ  “احد”،حرکت کردند. هنگامی که فاطمه زهرا و صفیه به میدان جنگ رسیدند شعله های آتش جنگ فروکش کرده بود ، گروهی از یاران به خون خفته بودند و گروهی زخمی گشته و پیامبر اکرم در تلاش برای گردآوری پیکرهای به خون خفته یاران و در جستجوی گمشدگان بود که در مسیر خویش ناگهان به قربانگاه حمزه رسید و با پیکر به خون خفته و مثله شده و شرایط وصف ناپذیر او روبرو گردید.

سپاه مشرکان مکه، زشت ترین و ناجوانمردانه ترین مثله، را در باره او انجام داده بودند،

این منظره رقت انگیز و دردآور ، قلب پرمهر پیامبر را سخت جریحه دار ساخت ، چرا که نشانگر شدت کینه و شکنجه و انتقام کشی مشرکان از عموی دلاور پیامبر بود. از همان قهرمانی که همواره یار و پشتیبان پیامبر به حساب می آمد.

خشم و اندوه عمیق ، سراسر قلب پیامبر را پوشاند و آن حضرت را با آن همه شکیبایی و پایداری و گذشت ، دگرگون ساخت. در همان شرایط سخت بود که بناگاه عمه اش صفیه و دختر سرفرازش، فاطمه علیها السلام از راه رسیدند.

پیامبر به سرعت با عبای خویش پیکر غرق در خون حمزه ی شهید را پوشانید و کوشید تا مواضع مثله شده ، نمایان نباشد و چشم بانوان هاشمی به آن منظره ی رقت انگیز و دردناک نیافتند.

صفیه و فاطمه علیهاالسلام دوان دوان خود را به پیامبر و جسد به خون خفته حمزه رساندند و به گریه و ناله پرداختند و خود پیامبر نیز با آنان همکاری و همیاری نمود و در سوک حمزه گریه سر داد و اشک ها ریخت.

پس از گریه ای طولانی در کنار پیکر حمزه ، فاطمه سر بلند کرد و بر چهره ی پدر نگریست اما دریغ و درد که پیشانی پیامبر را مجروح دید و خونها را که بر چهره ی نورافشان و محاسن شریف آن حضرت لخته شده بود ، مشاهده کرد. گویی توجه به پیکر غرقه به خون عموی گرانقدرش او را فرصت نداده بود تا بر چهره ی پدر بنگرد. به همین جهت با دیدن آن منظره  غمبار ، فریادی دردآلود سر داد و به شستشوی چهره ی پدر و پاک کردن خونها از آن سیمای نورانی پرداخت و در حالی که خونها را می زدود ، می فرمود :

“خشم خدا بر کسانی که چهره  نورافشان پیامبر خدا را خون آلود نموده اند ، هر لحظه افزون باد.”،

ج ) دو نور چشم پیامبر :

فاطمه زهرا خونها را از رخسار نورافشان پدر ، پاک می نمود و امیر مومنان با سپر خویش آب می ریخت و فاطمه را یاری می کرد. آن گوهر بی همتای جهان هستی دید جریان آب و شستشو ، خونریزی را بیشتر می کند به همین جهت در پی چاره اندیشی خویش، تکه حصیری آورد و آن را با شرایط خاصی سوزانید و خاکسترش را بر روی زخم ها نهاد تا خون باز ایستد و چنین شد که خون بند آمد.

امیر مومنان به خانه بازگشت و شمشیر ظلم ستیز و ستم سوز خود را به «فاطمه» داد و فرمود : بانوی من! این شمشیر را بگیر که امروز مرا یاری کرد و مورد تصدیقم قرار داد. و آنگاه به سرودن این اشعار شورانگیز و حماسی و درس آموز پرداخت :

افاطم هاک السیف غیر ذمیم

فلست بر عدید و لا بلئیم

هان فاطمه جان! بیا و این شمشیر ستم سوز را که درخور سرزنش نیست بگیر و بدان که من قهرمان متزلزل و یا کوته نظر و پستی نخواهم بود.

بانوی من! به جان خودم سوگند که در یاری پیامبر خدا و در راه فرمانبرداری از پروردگار آگاه به امور بندگان ، وظیفه ی خویش را آنگونه که شایسته بود ، انجام دادم. و جز پاداش پرشکوه خدا و خشنودی و نعمت بی کران او در بهشت ، در اندیشه ی چیزی نیستم.

فاطمه جان! من مردی بودم که هرگاه آتش جنگ شعله ور می گشت و اوج می گرفت به پا می خاستم بی آنکه ذره ای سزاوار نکوهش باشم. من بودم که فرزند شررات پیشه عبدالدار را هدف گرفتم و او را با شمشیری آبدیده و آخته که مغز استخوانها را می شکافت ، زخمی و زمین گیر ساختم.

آنگاه او را بر روی شنهای بیابان بجای نهادم و یاران و نزدیکانش که همگی غرق در یاس و ناامیدی گشته و زخم برداشته بودند ، پراکنده و تار و مار شدند.

من بودم که شمشیر آخته و ستم سوز خویش را در دستم بسان شعله ی آتش یا صاعقه ای مرگبار تکان می دادم و گردنها و استخوانها و کمرها را بوسیله ی آن قطع می نمودم.

من همچنان به پیکار خویش ادامه دادم تا خدای عادل گروه تجاوزکاران را پراکنده ساخت و سینه ی بردباران و قهرمانان شکیبایی را شفا بخشید. و اینک بانوی من! خونهای مشرکان تجاوزکار را از شمشیر ستم ستیز من بزدای ، چرا که این همان شمشیری است که به دودمان عبدالدار، حرارت و سوزانندگی دوزخ را نوشاند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا