امام زماننیمه شعبان

از ازدواج حضرت نرجس یا نرگس خاتون مادر امام زمان تا ولادت امام زمان

پیوند نور

در میان میلیون‌ها بانوی پرده‌نشین که در نیمه‌ی قرن سوّم هجری در شرق و غرب جهان در سرا پرده‌ی عفّت و پاکی جای داشتند، آفریدگار جهان تنها در یکی از آنان این لیاقت و شایستگی را به ودیعت نهاده بود که محل نور یزدان قرار بگیرد، به سرا پرده‌ی خاندان عصمت و طهارت راه یابد و خورشید فروزان امامت از برج او طالع گردد.

جالب‌تر این که این بانوی بی‌همتا، ملکه‌ی دو سرا، مادرِ یوسف زهرا، و وعاء نور خدا، دختر یشوعا، از تبار حواریّونِ حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام انتخاب شده است.

خداوند حکیم از روی حکمت بالغه‌اش مادرِ فرمانروای جهان هستی حضرت حجّة ابن الحسن المهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف را از کاخ امپراطوری قیصر روم و پایتخت بیزانس برگزیده بود.

1-1.آن‌جا که کسری و قیصر در هم می‌آمیزد

فرعون ده‌ها هزار کودک را سر برید تا از تولّد حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام جلوگیری کند، ولی خدا خواست که حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام در خانه‌ی فرعون زندگی کند و پرورش یابد و سرانجام طومار عمر فرعون به دست او در هم پیچید.

کسری و قیصر نیز قرن‌ها با مسلمانان جنگیدند تا از گسترش اسلام در سرزمین پارس و بیزانس جلوگیری کنند، ولی خدا خواست که در هم کوبنده‌ی آنان از تبار کسری و قیصر باشد و اینک به دو حدیث زیر توجه فرمایید:

  1. یزدگرد به هنگام فرار از مداین- پس از جنگ قادسیّه – در برابر ایوان مداین ایستاد و گفت: «ای ایوان خداحافظ، من رفتم ولی به سوی تو باز می‌گردم، خودم و یا یکی از فرزندانم که هنوز هنگام ظهورش نرسیده است».

سلیمان دیلمی می‌گوید: به خدمت امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: تعبیر «یا یکی از فرزندانم» در گفتار یزدگرد چیست؟

فرمود: «ذلِکَ صاحِبُکُمُ القائِمُ بِأَمْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلّ اَلسّادِسُ مِنْ وُلْدی، قَدْ وَلَّدَهُ یَزْدَجَرْدُ فَهُوَ وَلَدُهُ»

«مقصود از او صاحب شما حضرت قائم علیه‌السلام است که به فرمان خدا قیام خواهد کرد، او ششمین فرزند من و از تبار یزدگرد است».

با توجه به این که «شهر بانو» دختر یزدگرد، مادر امام سجّاد علیه‌السلام است، حضرت بقیّة الله -ارواحنا فداه- از تبار «یزدگرد» آخرین پادشاه ساسانی (متوفّای 31 هجری) می‌باشد.

  • هنگامی که از امام رضا علیه‌السلام پرسیدند: « قائم آل محمّد چه کسی است؟» فرمود:

«اَلرّابِعُ مِنْ وُلْديّ، اِبْنُ سَيِّدَةِ الْإماءِ»

«او چهارمین فرزند از تبار من است، او فرزند بانوی کنیزان است».

و هنگامی که از امام صادق علیه‌السلام پرسیدند: « قائم آل محمّد کیست؟» فرمود:

«يا أبابَصيرُ، هُوَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدِ اِبْني مُوسى، ذلِكَ اِبْنُ سَيِّدَةِ الْإِماءِ»

«ای ابابصیر، او پنجمین فرزند از تبار پسرم موسی (بن جعفر) است، او پسر بانوی کنیزان است».

هنگامی که امام صادق و امام رضا علیهماالسلام از مادر حضرت بقیّة الله -ارواحنا فداه- سخن می‌گفتند، حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها هنوز به دنیا نیامده بود و شاید پدرش «یشوعا» نیز دیده به جهان نگشوده بود.

2-1. نام نامی و القاب گرامی نرگس خاتون

مورّخان برای آن ملکه‌ی دو سرا و همسر بی‌همتای امام عسکری علیه‌السلام 9 اسم نوشته‌اند:

  1. نرجس
  2. سوسن
  3. سَبیکَه
  4. حَکیمه
  5. مریم
  6. ریحانه
  7. خَمْط
  • صَقیل

تعدّد اسامی معمولاً به جهت شخصیّت فوق‌العاده‌ی صاحب نام است، چنان که امام صادق علیه‌السلام به هنگام شمارش مناقب حضرت زهرا علیها‌السلام می‌فرماید:

برای حضرت فاطمه علیها‌السلام در نزد خداوند متعال 9 اسم است: فاطمه، صدّیقه، مبارکه، طاهره، زکیّه، رضیّه، مرضیّه، محدّثه و زهرا.

به هنگام ولادت، پدر و مادرش او را «ملیکه» نام نهادند ولی آن‌ها غافل بودند که چه اسمی با مسمّی برای فرزند خود برگزیده‌اند، و او روزی ملکه‌ی دو سرا خواهد بود، او به حقّ شایسته‌ی این نام است.

هنگامی که او به اسارت مسلمانان در آمد خود را «نرجس» معرّفی نمود تا احدی از اسرار او آگاه نشود و شاهزاده بودنش آفتابی نگردد.

چون به خاندان عصمت و طهارت راه یافت، او را با نام‌های مختلفی صدا زدند تا جاسوسان خلیفه‌ی عبّاسی بر شرافت نسب او واقف نشوند و متوجّه نشوند که او همان صدف سیمین آفرینش است که یکتا گوهر جهان خلقت از او خواهد بود.

و اینک نگاهی گذرا بر اسامی گرامی آن حضرت:

  1. نرجس: نام گلی از رده‌ی تک لپه‌ای‌ها و سردسته‌ی گیاهان تیره‌ی نرگسی می‌باشد که گل‌هایش منفرد و در انتهای ساقه قرار دارد و به جهت زیبایی فوق‌العاده‌اش چشم معشوق را به آن تشبیه می‌کنند.

گل حضرت نرجس خاتون نیز در جهان خلقت منفرد است و در انتهای این جهان قرار دارد و همه‌ی عاشقان در آرزوی گوشه‌ی چشمی از آن محبوب گمگشته به سر می‌برند، به یادش زنده‌اند و در فراقش جان می‌سپارند.

  • سوسن: نیز گلی فصلی و دارای گل‌های زیبا و درشت به رنگ‌های مختلف است. اصل این گل از اروپا، ژاپن، آمریکای شمالی و هیمالیاست.

اما گل جناب سوسن، گل همیشه بهار است که گذشت زمان و موسم خزان از طراوت او نکاهد، و اصل  او از جهان عُلوی است و نور مقدّسش از اشعه‌ی انوار قدسی است، چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تعبیر می‌فرماید:

« بِأَبي وَ أُمّي سَمِيّي، وَ شَبيهي وَ شَبيهِ مُوسىَ بْنِ عِمْرانَ، عَلَيْهِ جُبُوبُ النُّورِ يَتَوَقَّدُ مِنْ شُعاعِ الْقُدْسِ‌»

« پدر و مادرم به فدای او باد که همنام من است و شبیه من و شبیه حضرت موسی بن عمران است، هاله‌ای از نور گرداگرد او را فرا گرفته، اشعه‌ی انوار قدسی از او ساطع است».

نسب او از طرف پدر به شرق و از طرف مادر به غرب منتهی می‌گردد.

  • سَبیکَه: طلای ناب و نقره‌ی خالص را گویند که پس از گداخته شدن، ناخالصی‌های آن جدا گردد و طلای ناب و نقره‌ی خالص به صورت شمش در قالب‌ها ریخته شود.

او در پایتخت بیزانس در محبت امام عسکری علیه‌السلام گداخته شد و همه‌ی ناخالصی‌های امپراطوری روم به دست کیمیا اثر حضرت زهرا علیها‌السلام از او جدا شد و طلای ناب جهان خلقت از او پدید آمد.

  • حَکیمه: بانوی دانشمند و فرزانه را گویند. او بانوی فرزانه‌ای است که علم و حکمت را نخست در پایتخت بیزانس از معلّم خصوصی و عرب زبان فرا گرفته، سپس فرائض دینی و سنن اسلامی را از پیشگاه «حکیمه» دختر گرامی امام جواد علیه‌السلام آموخته است.
  • ملیکه: به معنای ملکه و شهبانو است و او مادرِ فرمانروای جهان هستی است که همه‌ی سلاطین روی زمین پیشانی ادب بر آستانش می‌سایند.
  • مریم: نام مادر گرامی حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام است و او مادر منجی جهان بشریّت است که حضرت عیسی به اتّفاق علمای شیعه و سنّی به او اقتدا کرده و در پشت سرش به نماز خواهد ایستاد.
  • ریحانه: هر گیاه خوشبو و معطّر، دسته‌ی ریحان، دسته‌ی شاهسپرغم، صعتر هندی، روزی، رحمت و نوری را گویند که در اثر ریاضت در انسان حاصل شود.

وه چه نامی مناسب با مادر ریحانه‌ی وجود که همه‌ی جهان معطّر از عطر او، هر غمی زدوده با یک نگاه او، هر دردی شفا یافته از صعتر کوی او، جمله خلایق بر سر سفره‌ی عام او، جهان هستی به طفیل عنایت او و مهر و ماه منوّر از فروغ روی او.

  • خَمْط: نام درختی است که میوه‌ی خوردنی دارد، و به هر چیز تازه و خوشبو، و به دریای خروشان گفته می‌شود. و همه‌ی این تعبیرات با آن بانوی بی‌همتا تناسب دارد.
  • صَقیل: هر شی نورانی، صیقلی و جلا داده شده را می‌گویند.

شیخ طوسی و شیخ صدوق می‌فرمایند: «پس از آن که حضرت نرجس خاتون به ولیّ عصر _ارواحنا فداه_ حامله شد، او را صَقیل نام نهادند».

علّامه مجلسی پس از نقل فراز بالا از شیخ صدوق، می‌فرماید:

«نرجس خاتون پس از آن که به آن وجود نورانی حامله شد، هاله‌ای از نور و ضیاء او را فراگرفت، آن گاه به جهت این نورانیّت فوق‌العاده، او را صَقیل نام نهادند».

اگر بنا باشد نور فاطمه‌ی زهرا علیها‌السلام در پیشانی حضرت خدیجه علیها‌السلام هویدا باشد، نور یوسف زهرا چرا در پیشانی حضرت نرجس خاتون علیها‌السلام ساطع نباشد؟ در حالی که او نور یزدان و مهر فروزان است و به هنگام تولّد نوری از او ساطع شده که همه‌ی اطراف و اکناف جهان را تا آفاق آسمان روشن نموده است!

و اینک در پی آنیم که ببینیم ریحانه‌ی قیصر چگونه ریحانه‌ی پیامبر شد؟! و این همه راه دور و دراز را از هفت تپه‌ی قسطنطنیّه تا کرانه‌های سامرا چگونه پیمود؟ و سرانجام تعلّقات خود را از خاندان قیصر چگونه گسست و به دودمان پیامبر پیوست؟!

گزارش نور

گزارش دقیق و مستند از حوادث شگفت در امپراطوری روم و مسافرت پرماجرای ملکه‌ی دو سرا، از کرانه‌های دریای مرمره تا ساحل سامرا را در ضمن حدیثی مورد اعتماد و استناد، از زبان آن خاتون دو جهان می‌شنویم:

شیخ صدوق در کمال‌الدین، شیخ طوسی در غیبت، طبری در دلائل‌الامامه، ابن شهر آشوب در مناقب، نیلی در منتخب، ابن فتّال نیشابوری در روضه، شیخ حرّ عاملی در اثبات‌الهداة، سید هاشم بحرانی در حلیة‌الابرار و علامه مجلسی در بحارالانوار، مشروح این گزارش را از بشر بن سلیمان، از اصحاب امام هادی علیه‌السلام روایت کرده‌اند، که ما متن کامل گزارش را از دو سند نخستین، کمال‌الدین و غیبت، ترجمه و نقل می‌کنیم:

بِشْرُ بن سلیمان نخّاس، از نسل «ابو ایّوب انصاری» که از اصحاب و ارادتمندان امام هادی و امام عسکری علیهماالسلام بود و به خرید و فروش غلام و کنیز اشتغال داشت، می‌گوید:

سرور من ابوالحسن، حضرت هادی علیه‌السلام، احکام مربوط به خرید و فروش بردگان را به من آموخته بود، من نیز معمولاً بدون اجازه‌ی ایشان خرید و فروش نمی‌کردم و از موارد شبهه اجتناب می‌کردم. کم کم در این زمینه شناخت من کامل شد و موارد حلال را از موارد شبهه‌ناک شناختم.

شبی در سامرا در خانه‌ام، که در نزدیکی منزل امام هادی علیه‌السلام قرار داشت، نشسته بودم. پاسی از شب گذشته بود که درِ خانه‌ام کوبیده شد. شتابان به سوی درِ خانه رفتم و در را گشودم. «کافور» خادم و فرستاده‌ی امام هادی علیه‌السلام بود که مرا به حضور ایشان فراخواند.

لباس پوشیده به خدمت آن حضرت شتافتم، چون وارد خانه شدم دیدم که با فرزند بزرگوارش امام حسن عسکری علیه‌السلام مشغول گفتگو است و خواهرش حکیمه سلام الله علیها پشت پرده قرار داشت.

همین که نشستم فرمود:« ای بِشْر تو از اعقاب انصار هستی، محبّت و دوستی ما همواره در دل‌های شما پایدار بود و هر نسلی از شما محبّت و مودّت ما را از نسل پیشین به ارث برده است. و اینک من می‌خواهم رازی را با تو در میان بگذارم و تو را دنبال کاری بفرستم و از این طریق با فضیلت ویژه‌ای تو را گرامی بدارم، که در این فضیلت گوی سبقت را از همه‌ی شیعیان ببری».

آن گاه نامه‌ی ظریفی را به زبان رومی و به خطّ رومی نوشت و مهر خویش را بر آن زد. سپس چنته‌ی زردی را بیرون آورد که در آن 220 دینار بود. نامه و چنته را به من داد و فرمود:

این‌ها را بگیر و به سوی بغداد عزیمت کن و پیش از ظهر فلان روز در گذرگاه «فرات» حضور پیدا کن.

هنگامی که قایق‌های حامل بردگان رسید و کنیزان پیاده شدند، گروه بسیاری از خریداران را مشاهده می‌کنی که از طرف فرماندهان عبّاسی دور آن‌ها را گرفته‌اند. در آن میان تعداد اندکی نیز از جوانان عرب را می‌بینی که به قصد خرید حضور یافته‌اند.

تو در آن روز از دور مواظب برده‌فروشی به نام «عَمْرو بن یزید» باش تا هنگامی که کنیزی را با این خصوصیّات، در حالی که دو جامه‌ی حریر تازه، خوش‌رنگ و درشت‌بافت بر تن دارد، برای فروش عرضه کند.

خواهی دید آن کنیز اجازه نمی‌دهد که هیچ خریداری نقاب از چهره‌اش بازگیرد یا جامه از تنش کنار زند و یا اندامش را لمس کند.

در آن هنگام برده‌فروش در صدد آزار او بر می‌آید و او سخنی به زبان رومی می‌گوید و فریاد بر می‌آورد. معنای سخنان او این است که از حال خود شِکوه می‌کند و از کشف حجابش بر حذر می‌دارد.

در این هنگام یکی از خریداران خواهد گفت:« من این کنیز را به 300 دینار می‌خرم؛ زیرا عفّت و پاکدامنی او موجب رغبت شدید من شده است».

و آن کنیز به زبان عربی به او خواهد گفت:« اگر در جامه‌ی حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام و بر فراز تخت شاهی ظاهر شوی، من رغبتی به تو نخواهم داشت و لذا مالت را بیهوده خرج نکن».

برده‌فروش به آن کنیز خواهد گفت:«چاره چیست؟ ناگزیر تو را باید فروخت». کنیز در پاسخ می‌گوید:« این همه شتاب برای چیست؟ باید خریداری باشد که دل من به سوی او کشش پیدا کند و به صداقت و امانت او اعتماد کنم».

در این هنگام تو برخیز و پیش عَمْرو بن یزید برده‌فروش برو و به او بگو:« من نامه‌ی دلگرم کنندهای را از یکی از اشراف همراه دارم، که آن را به زبان رومی و به خط رومی نوشته و در آن کرم و وفا و خرد و سخای خود را منعکس نموده است. این نامه را به او بده تا آن را مطالعه کند و اخلاق و رفتار نویسنده‌اش را در لابلای سطور آن جستجو نماید. اگر به نویسنده‌ی آن تمایل پیدا کرد و تو نیز مایل بودی، من از طرف نویسنده‌ی نامه وکالت دارم که او را از تو خریداری کنم».

بِشْر بن سلیمان می‌گوید من همه‌ی دستورات سرور خودم امام هادی علیه‌السلام را به طور کامل انجام دادم، همین که آن کنیز در نامه نگریست به شدّت گریست و عَمْرو بن یزید گفت:

« باید مرا به نویسنده‌ی این نامه بفروشی». و سوگند یاد کرد که اگر از فروختن او به صاحب نامه خودداری کنی در معرض تلف قرار خواهد گرفت.

آن گاه من در مورد قیمت کنیز با برده‌فروش وارد مذاکره شدم و سرانجام به همان مبلغی که مولایم در چنته همراه من فرستاده بود، به توافق رسیدیم.

آن گاه آن بانو را در حالی که شاداب و خندان بود، از او تحویل گرفتم و به خانه‌ای که در بغداد آمد و شد داشتم بردم.

آن بانو از شدّت خوشحالی آرام نداشت، نامه‌ی امام هادی علیه‌السلام را بیرون می‌آورد، آن را می‌بوسید و بر صورت خود می‌نهاد و دست بر آن می‌کشید. با شگفتی به او گفتم:« نامه‌ای را می‌بوسی که صاحبش را نمی‌شناسی؟!»

آن بانو پاسخ داد: ای عاجز و ناتوان از شناخت مقام اولاد پیامبران، خوب گوش کن و به گفتارم دل بسپار تا به حقیقت راه یابی:

1-2. سرگذشت حیرت‌انگیز نرجس خاتون

من «ملیکه» دختر «یشوعا» پسر قیصر رومم، مادرم از تبار حواریّون است و نسب من از طرف مادر به «شمعون» وصیّ حضرت مسیح علی نبیّنا و آله و علیه السلام می‌رسد.

من اکنون تو را از یک حادثه‌ی وحشت‌انگیز و شگفت‌آور آگاه می‌سازم:

هنگامی که 13 بهار از عمر من گذشت، پدربزرگم قیصر تصمیم گرفت که مرا به عقد برادرزاده‌ی خود درآورد.

300 تن از اعقاب حواریّون که همگی کشیش و راهب بودند را گرد آورد و 700 تن از دیگر کشیشان که از موقعیّت ویژه‌ای برخوردار بودند فراخواند، آن گاه 4000 نفر از فرماندهان سپاه و امیران لشکرها و سرپرستان عشایر دعوت کرد و از مال ویژه‌ی خود تختی مرصّع و مزیّن به انواع جواهرات بیاراست و آن را در حیات کاخ و بر فراز 40 پایه قرار داد.

2-2. اجتماعی نافرجام

چون برادرزاده‌اش بر فراز آن تخت قرار گرفت و صلیب‌ها را در گرداگرد او بگردانیدند، و اُسقف‌ها به حال تعظیم برخاستند و اوراق اناجیل را بگشودند، و مهیّا شدند که مراسم ازدواج را به جای آورند، ناگهان همه‌ی صلیب‌ها سرنگون شدند، پایه‌های تخت به لرزه درآمد و فروریخت، آن جوان که بر فراز تخت قرار داشت، مدهوش بر زمین افتاد.

رنگ کشیشان پرید و لرزه بر اندامشان افتاد و اُسقف اعظمشان به پدربزرگم گفت:

« پادشاها، ما را در مورد این حوادث نافرجام که پیش در آمدِ نابودی آیین مسیحیّت و شیوه‌ی امپراطوری است معذور بدار».

پدربزرگم که شدیداً از این پیشامد ناگوار افسرده بود و آن را به فال بد زده بود، به کشیشان گفت:

« این پایه را استوار سازید و این صلیب‌ها را یک بار دیگر برپا دارید، آن گاه دیگر برادر این داماد نگون‌بخت را فرا خوانید، تا این دختر را به ازدواج او درآورم تا این نحوست با فرخندگی او برطرف شود».

بار دیگر که مجلس را بیاراستند و فرمان او را به کار بستند نظیر همان حوادث وحشتناک به وقوع پیوست، همه وحشت زده پراکنده شدند، و پدربزرگم افسرده و دل‌مرده برخاست و به حرمسرا رفت و پرده‌ها را بیاویخت.

3-2. رویایی سرنوشت‌ساز

در آن شب خوابی شگفت دیدم که سرنوشت مرا تغییر داد:

در خواب دیدم که حضرت مسیح علی نبیّنا و آله و علیه السلام و شمعون و گروهی از حواریّون در کاخ پدربزرگم گرد آمده‌اند و منبری از نور در آن نصب شده است که در شکوه و عظمت سر بر آسمان می‌ساید.

این منبر را درست در نقطه‌ای گذاشته بودند که پدربزرگم تختش را در آن‌جا قرار داده بود.

در آن هنگام حضرت محمّد صلی الله علیه و آله با وصیّ و داماد خود – امیرمومنان علیه‌السلام – و گروهی از فرزندانش وارد شدند.

حضرت مسیح علی نبیّنا و آله و علیه السلام پیش رفت و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را در آغوش کشید. آن‌گاه رسول اکرم به حضرت مسیح فرمود: ای روح‌الله! من آمده‌ام که از وصیّ تو شمعون، دخترش ملیکه را خواستگاری کنم و با دست خود به سوی ابو محمّد (امام حسن عسکری علیه‌السلام) پسر نویسنده‌ی این نامه اشاره فرمود.

حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام به سوی شمعون نگریست و فرمود:

« ای شمعون، شرف و فضیلت به سوی تو روی آورده است، خاندان خود را با خاندان آل محمّد پیوند بزن». شمعون گفت: « اطاعت می‌کنم».

در آن هنگام رسول اکرم صلی الله علیه و آله بر فراز منبر تشریف بردند، خطبه‌ای ایراد فرمودند و مرا به همسری فرزند خویش در آوردند. حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام، حواریّون و فرزندان رسول خدا گواهانِ عقد بودند.

هنگامی که از این رویای طلایی بیدار شدم، ترسیدم که اگر خواب را با پدر و پدربزرگم در میان بگذارم مرا بکشند و لذا آن را پوشیده داشتم و برای آنان بازگو نکردم. ولی سینه‌ام چنان از محبّت ابو محمّد آکنده شد که دیگر میل به خوراک را از دست دادم و به همین سبب سخت بیمار و رنجور شدم.

در شهرهای روم هیچ پزشکی باقی نماند جز اینکه پدربزرگم برای معالجه‌ی من فراخواند ولی نتیجه نداشت.

چون پدربزرگم از معالجه‌ی من مایوس شد، از روی شفقّت به من گفت:

« ای نور دیده‌ام، آیا خواهش و آرزویی در دل داری؟ که در این دنیا برای تو فراهم کنم؟».

گفتم:« پدر جان! درهای گشایش را به روی خود بسته می‌بینم، ولی اگر فرمان دهی که از دست و پای اسیران مسلمان که در زندان تو هستند، بند و زنجیر بردارند و از شکنجه‌ی آنان دست نگه دارند و بر آنان منّت نهاده فرمان آزادی آن‌ها را صادر کنی، امیدوارم که حضرت مسیح و مادرش حضرت مریم، سلامتی را به من ارزانی دارند».

چون پدربزرگم خواسته‌ام را برآورد تلاش کردم که خود را سالم‌تر نشان دهم و اندکی خوراک تناول کردم. پدربزرگم خوشحال شد و محبّت بیشتری در مورد اسیران مبذول داشت.

4-2. دوّمین رویا

پس از گذشت 14 شب از خواب نخستین، در عالم رویا دیدم که سرور زنان دو جهان حضرت فاطمه علیها‌السلام در حالی که حضرت مریم سلام الله علیها و 1000 تن از خدمتکاران بهشتی ایشان را همراهی می‌کردند، به دیدار من تشریف‌ فرما شدند.

 حضرت مریم سلام الله علیها به من فرمود:

«این بانوی دو جهان و مادر شوهرت ابومحمّد است».

من به دامن حضرت فاطمه علیها‌السلام آویختم و گریستم و از این که ابومحمّد به دیدار من نمی‌آید، شِکوه کردم.

حضرت فاطمه علیها‌السلام فرمود:

« تا هنگامی که تو مشرک هستی، پسرم ابومحمّد به دیدار تو نخواهد آمد، این خواهرم مریم دخت عمران است که از آیین تو به پیشگاه حضرت احدیّت بیزاری می‌جوید. اکنون اگر خواهان خشنودی خدا و مسیح و مریم هستی، و اشتیاق دیدار ابومحمّد را داری، بگو: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله».

چون این دو گواهی را به زبان راندم، حضرت فاطمه علیها‌السلام مرا به سینه‌ی خود چسبانید و مرا دل‌شاد ساخت و فرمود: « از حالا انتظار دیدار ابو محمّد را داشته باش، من او را به نزد تو خواهم فرستاد».

بیدار شدم و در انتظار دیدار ابو محمّد ثانیه‌شماری می‌کردم و با خود می‌گفتم: « وه چقدر به دیدار ابو محمّد اشتیاق دارم».

شب بعد او را در خواب دیدم و به محضرشان عرض کردم: « ای حبیب من، پس از آن که در دلم جای گرفتی و دلم آکنده از مهر تو شد و در این راه جانم در معرض تلف قرار گرفت، بر من جفا کردی و این مدّت به دیدار من نیامدی».

فرمود: « تاخیر من در دیدار تو به سبب شرک تو بود و اکنون که به راستی اسلام آوردی، همه شب به دیدار تو خواهم آمد تا روزی که خداوند در بیداری ما را به یکدیگر برساند».

از آن شب تاکنون هیچ شبی مرا از دیدار خود محروم نساخته است.

5-2. شاهزاده و اسارت!

بِشْر می‌گوید: به او گفتم پس چگونه اسیر شدی؟!

گفت: در یکی از شب‌ها ابو محمّد در خواب به من فرمود: « در همین ایّام – فلان روز – پدربزرگت لشکری به جنگ مسلمانان گسیل می‌دارد، خود نیز از پی لشکریان روان می‌شود، تو هم به طور ناشناس و در لباس خدمتکاران همراه دیگر زن‌ها از فلان راه به ‌آن‎‌ها بپیوند».

من فرمان او را اطاعت کردم، ناگاه پیشتازان مسلمانان بر ما تاختند، من هم اسیر شدم بدون این که کسی تاکنون متوجّه شده باشد که من نوه‌ی قیصر امپراطور روم هستم. جز تو، که اکنون خودم برایت بازگو کردم.

کسی که من در سهم او قرار گرفتم، چون از نام من پرسید، نام خود را از او مکتوم داشتم و گفتم: «نرگس». گفت: آری از نام‌های کنیزان است.

بِشْر می‌گوید: به او گفتم عجیب است که شما رومی هستید و این چنین به لهجه‌ی عربی سخن می‌گویید!

گفت: « آری، پدربزرگم از شدّت علاقه‌ای که به تعلیم و تربیت من داشت و مایل بود که آداب ملل و اقوام را یاد بگیرم، به یکی از بانوانی که مترجم او بود دستور داد که هر روز بامدادان و شامگاهان به پیش من بیاید و به من عربی بیاموزد. و بدین گونه زبان عربی را فراگرفتم و زبانم به آن گویا شد».

6-2. دختر قیصر در دودمان پیامبر

بِشْر می‌گوید: چون او را به سامرا و حضور مولایم ابوالحسن امام هادی علیه‌السلام بردم، آن حضرت به او فرمود: « عزّت اسلام، ذلّت مسیحیت و شرف خاندان عصمت و طهارت را چگونه یافتی؟» عرض کرد: « ای پسر رسول خدا، چیزی را که شما از من به آن آگاه‌تر هستید، چگونه برای شما وصف کنم؟».

امام هادی علیه‌السلام فرمود: « می‌خواهم به تو پاداشی بدهم، آیا 10000 دینار طلا برای تو خوش‌تر است یا مژده‌ای که در آن شرف جاودانه است؟».

عرضه داشت: «مژده‌ی فرزند برای من».

فرمود:

« أَبْشِرِي بِوَلَدٍ يَمْلِكُ الدُّنْيَا شَرْقاً وَ غَرْباً، وَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا، كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً »

« مژده باد تو را به فرزندی که خاور و باختر گیتی را به ملک خویش درآورد و جهان را از عدل و داد آکنده سازد، پس از آن که از ظلم و ستم آکنده باشد».

نرجس خاتون سلام الله علیها پرسید: « پدر این مولود فرخنده کیست؟»

فرمود: « همان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در فلان شب از فلان ماه از فلان سال -رومی- تو را برای او خواستگاری کرد».

پرسید: از حضرت مسیح و وصیّ او؟

فرمود: آری، حضرت مسیح و وصیّ او تو را به عقد چه کسی درآوردند؟

عرضه داشت: « فرزند گرامی شما ابو محمّد علیه‌السلام».

فرمود: او را می‌شناسی؟

گفت: « چگونه نشناسم در حالی که از شبی که به دست بانوی بانوان جهان (حضرت زهرا علیها‌السلام) به شرف اسلام مشرف شده‌ام، شبی نگذشته که به دیدار من نیامده باشد».

7-2. ملیکه در مکتب حکیمه

در آن هنگام حضرت هادی علیه‌السلام به خدمتکار خود «کافور» فرمودند:

« خواهرم حکیمه را فرا بخوان».

هنگامی که حکیمه به محضر امام هادی علیه‌السلام شرفیاب شد به او فرمود:

« هاهیه» یعنی « این همان بانوی معهود است».

حکیمه خاتون مدتی بس طولانی او را در آغوش کشید و ابراز شادمانی فرمود.

آن‌گاه امام هادی علیه‌السلام فرمود: « ای دختر رسول خدا، او را به خانه‌ی خود ببر، فرائض دینی و سنن اسلامی را به او بیاموز که او همسر ابو محمّد و مادر حضرت قائم – عجّل الله تعالی فرجه الشّریف- می‌باشد».

ولادت امام زمان

گزارش دقیق میلاد نور یزدان، مهر تابان، فروغ جاودان، خورشید فروزان، حضرت مهدی صاحب الزّمان علیه‌السلام در منابع حدیثی شیعیان، از شاهدان عینی بر اساس مشاهدات عینی، نه از روی حدس و گمان، آمده است که در راس همه‌ی آن ها گزارش لحظه به لحظه‌ی حکیمه خاتون سلام الله علیها می‌باشد.

حکیمه دختر امام جواد علیه‌السلام، خواهر امام هادی علیه‌السلام و عمّه‌ی امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌باشد که به دو فضیلت بس والا اختصاص یافته است:

  1. شرف تعلیم و تربیت حضرت نرجس خاتون علیها‌السلام به امر امام هادی علیه‌السلام که شرح آن در گزارش نور بیان شد.
  2. افتخار حضور در مجلس تولّد نور یزدان به امر امام حسن عسکری علیه‌السلام که اکنون در صدد بیان آن هستیم.

از دیگر فضائل این بانوی مجلّله این است که دعای معروف به «حرز امام جواد علیه‌السلام» از طریق ایشان روایت شده است.

1-3. متن گزارش تولد نور

شیخ صدوق رحمت الله علیه با سلسله‌ی اسناد خود از حکیمه خاتون سلام الله علیها روایت می‌کند که فرمود:

امام حسن عسکری علیه‌السلام کسی را نزد من فرستاد و پیغام داد:

«يَا عَمَّةِ اجْعَلِي إِفْطَارَكِ هَذِهِ اللَّيْلَةَ عِنْدَنَا، فَإِنَّهَا لَيْلَةُ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَيُظْهِرُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ الْحُجَّةَ، وَ هُوَ حُجَّتُهُ فِي أَرْضِهِ»:

«عمّه جان امشب برای افطار به نزد ما بیا، زیرا امشب شب نیمه شعبان است، و آن شبی است که خدای تبارک و تعالی حجّتش را که حجّت خدا در روی زمین است، در آن پدید خواهد آورد.»

حکیمه می‌گوید: پرسیدم: مادرش کیست؟

فرمود:« نرجس».

عرضه داشتم: جانم به فدایت، هیچ اثر حمل در او نمی‌بینم.

فرمود: آری، ولی حقیقت همان است که به تو گفتم.

حکیمه می‌گوید: چون بر نرجس خاتون وارد شدم سلام کردم و نشستم. نرجس خاتون در برابرم نشست که کفش‌هایم را درآورد، به عنوان:« ای سرور من » به من عصر به خیر گفت.

گفتم:« بلکه شما سرور من و سرور خاندان من هستید.»

نرگس خاتون سخنم را قطع کرد و گفت: « این چه حرفی است عمّه جان؟!».

گفتم: « دخترم خداوند امشب به تو فرزندی عطا خواهد کرد که آقای دو جهان و سرور دو سرای می‌باشد.»

آثار خجالت در سیمای نرگس خاتون پدیدار شد.

چون از نماز عشا فارغ شدم، افطار کردم و خوابیدم، در نیمه‌های شب برخاستم و نماز شب را به جای آوردم، او هنوز خواب بود و هیچ گونه ناراحتی نداشت. هنگامی که از تعقیبات فارغ شدم باز هم خوابیدم، یک بار دیگر بیدار شدم، دیدم او هنوز خواب است.

بعداً او نیز برخاست، نماز شب را ادا کرد و مشغول استراحت شد.

من به صحن خانه رفتم تا از فرا رسیدن اذان صبح آگاه شوم، دیدم سپیده‌ی نخستین همچون دم گرگ پدیدار گشته، ولی نرگس خاتون همچنان در حال استراحت است.

اینجا بود که دچار شک و تردید شدم، که ناگاه امام حسن عسکری علیه‌السلام، از همان جا که نشسته بود به من بانگ زد:

«لَا تَعْجَلِي يَا عَمَّةِ فَهَاكِ الْأَمْرُ قَدْ قَرُبَ»

« عمّه شتاب نکن، آگاه باش که وعده‌ی الهی نزدیک است.»

من نشستم و مشغول تلاوت سوره‌های الم سجده و یس شدم. پس ناگهان نرگس خاتون مضطرب و هراسان برخاست.

پس به سویش دویدم و گفتم: « در امان خدا و در پناه نام خدا باشی.»

سپس پرسیدم: « آیا چیزی حس می‌کنی؟»

گفت: «آری، عمّه جان.»

گفتم: « بر اعصاب خود مسلّط باش و آرامش خود را حفظ کن که این همان وعده‌ی الهی است که به تو نوید داده بودم.»

حکیمه می‌گوید: یک لحظه من و نرگس را حالت رخوت و بی‌خبری فرا گرفت، ناگهان متوجّه شدم که نور یزدان قدم در عرصه‌ی گیتی نهاده است.

جامه را کنار زدم دیدم که حجّت خدا اعضای سجده را بر زمین نهاده، پیشانی بندگی بر آستان معبود گذاشته است.

او را در آغوش کشیدم و دیدم بسیار پاک و پاکیزه است.

در همان لحظه صدای امام عسکری علیه‌السلام را شنیدم که خطاب به من می‌فرمود:

«هَلُمِّي إِلَيَّ ابْنِي يَا عَمَّةِ»

«عمّه جان پسرم را پیش من بیاور.»

حجّت خدا را پیش پدر بردم، یک دست خود را بر پشت و یک دست دیگر را زیر تهیگاه کودک قرار داد و پاهای نو رسیده را بر روی سینه‌اش چسبانید. زبان مبارکش را در دهان نوزاد قرار داد، دست مبارکش را بر چشم‌ها، گوش‌ها و مفاصل او کشید. سپس فرمود: «پسرم سخن بگو».

حجّت خدا بر یکتایی خداوند و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گواهی داد، آن گاه بر یکایک امامان، از امیر مومنان تا پدر بزرگوارش علیهم السلام درود فرستاد و ساکت شد.

امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمود:« عمّه جان او را ببر که به مادرش سلام کند، بعداً به نزد من بیاور».

او را به نزد نرجس خاتون بردم، بر او سلام کرد، آن گاه به خدمت امام علیه‌السلام برگردانیدم و در کنارش نهادم.

فرمود: « عمّه جان روز هفتم به نزد ما بیا».

حکیمه می‌گوید: فردای آن روز که برای تقدیم سلام به حضور امام حسن عسکری علیه‌السلام رفته بودم، جامه را از روی گهواره کنار زدم که مولایم را زیارت کنم، او را ندیدم. عرض کردم:« فدایت شوم، سرورم کجاست؟» فرمود:

«يَا عَمَّةُ اِسْتَوْدَعْنَاهُ الَّذِي اسْتَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَى»

«عمّه جان او را به کسی سپردیم که مادر موسی فرزندش را به او سپرد».

روز هفتم به خدمت امام علیه‌السلام رفتم و سلام کردم، فرمود:« پسرم را به پیش من بیاور».

رفتم و سرورم را در پارچه‌ای که پیچیده شده بود به خدمتش آوردم. امام حسن عسکری علیه‌السلام همانند دفعه‌ی پیشین زبان در دهان او نهاد. گویی شیر یا عسل به او می‌داد. سپس فرمود: «پسرم سخن بگو».

لبان نازک‌تر از گلش باز شد و بر یکتایی خداوند و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گواهی داد، و بر پیامبر و ائمّه علیهم السلام درود فرستاد، تا به پدر بزرگوارش رسید. آن گاه این آیه را تلاوت نمود:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم‌، وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ. وَ نُمَكِّنَ‌ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ، وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ‌»

« به نام خدای بخشایشگر مهربان، ما اراده کرده‌ایم به کسانی که در روی زمین به ضعف و زبونی کشیده شده‌اند منّت بگذاریم، آنان را پیشوایان خلق و وارثان زمین قرار دهیم. در روی زمین به آن‌ها قدرت و تمکین دهیم، به فرعون و هامان و لشکریانش، آن چه را که از آن بیمناک بودند بنماییم».

موسی-راوی حدیث- می‌گوید: از «عقبه‌ی خادم» نیز پرسیدم، گفت: «آن چه حکیمه گفته، همه راست و درست است.»

این حدیث را با اندک تفاوتی شیخ طبرسی، طبری، خواندمیر و قندوزی با اسناد جداگانه روایت کرده‌اند.

2-3. شاهدان عینی

علاوه بر جناب حکیمه سلام الله علیها شهادت گروه دیگری از خدمتگزاران دودمان امامت بر ولادت آن نور یزدان در کتب حدیثی به تناسب های مختلف بیان شده است که به برخی از آن‌ها در اینجا اشاره می‌کنیم:

  1. عقبه‌ی خادم
  2. عقید خادم، که برای ابوالادیان و دیگران، ولادت آن حضرت را شرح داده است.
  3. ماریه، که در آن خانه خدمت می‌کرد و در روز ولادت، آن حضرت را دیده بود که با انگشت سبّابه به سوی آسمان اشاره کرده می‌فرماید:

« الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‌، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

  • نسیم خادم، که او نیز روز ولادت آن مهر تابان، حضرتش را در حال سجده مشاهده کرده، که انگشت سبّابه‌اش را به سوی آسمان بالا برده می‌فرماید: « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‌، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

در روز دهم ولادتش نیز به محضر آن مهر فروزان رسیده، عطسه کرده، حضرت فرموده:« یرحمکِ الله» سپس فرموده:«آیا در مورد عطسه تو را نوید دهم؟ آن تا سه روز امان از مرگ است».

  • ابو علی خیزرانی، کنیزی را به امام حسن عسکری علیه‌السلام اهدا کرده بود که بعد از شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام به هنگام هجوم ماموران به خانه‌ی امام، او به خانه‌ی ابو علی پناه برده، شرح جالبی از ولادت آن کعبه‌ی خوبان را به ابو علی بیان کرده است.
  • حمزة بن ابوالفتح، که به حسن بن منذر گفت:«بشارت، بشارت، دیشب در دودمان امامت مولودی به دنیا آمد که به فرمان امام این راز باید مکتوم بماند».
  • حسن بن حسین، از نواده‌های امام حسن مجتبی علیه‌السلام، که به محضر امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌شتابد و میلاد مسعود آن خورشید فروزان را تبریک می‌گوید.
  • ابو نصر خادم، که در کنار گهواره‌اش حضور می‌یابد، می‌فرماید: «مرا می‌شناسی؟». می‌گوید:«بلی شما سرور من و فرزند سرور من هستید.» می‌فرماید این را نپرسیدم، آن گاه می‌فرماید:

« أَنَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاءِ، وَ بِي يَدْفَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِي وَ شِيعَتِي.»

«من خاتم اوصیا هستم، خداوند به وسیله‌ی من بلا را از خاندان و شیعیانم دفع می‌کند.»

  • قابله‌ای از اهل سنّت، که امام حسن عسکری علیه‌السلام برای مصالحی او را در شب ولادت آن مهر تابان دعوت کرده و او با نقل این واقعه موجب هدایت برخی از دشمنان این خاندان شده است.
  • گروهی از شیعیان، که امام حسن عسکری علیه‌السلام در سوّمین روز ولادت آن قبله موعود و کعبه‌ی مقصود، عدّه‌ای از شیعیان مورد اعتماد را گرد آورد و آن مهر فروزان را بر آن ها نشان داد و فرمود:

«هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي، وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ، وَ هُوَ الْقَائِمُ الَّذِي تَمْتَدُّ إِلَيْهِ الْأَعْنَاقُ بِالانْتِظَارِ، فَإِذَا امْتَلَأَتِ الْأَرْضُ جَوْراً وَ ظُلْماً، خَرَجَ فَمَلَأَهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا.»

«این جانشین من در میان شما و صاحب شما بعد از من است. او همان قائم علیه‌السلام است که در انتظارش گردن ها کشیده می‌شود، هنگامی که زمین پر از ظلم و ستم شد او ظاهر می‌شود و آن را پر از عدل و داد نماید».

به علاوه صدها خوشبخت دیگری که در طول 5 سال- بعد از ولادت، تا شهادت پدر بزرگوارش- به محضر آن نور سرمدی تشرّف یافته‌اند.

یکی از کنیزانی که به هنگام ولادت آن مهر فروزان حضور داشت می‌گوید:

هنگامی که مولای ما دیده به جهان گشود، نوری از او ساطع گردید که همه‌ی اقطار جهان را روشن ساخت. در آن هنگام پرندگان نقره فامی دسته دسته از آسمان فرود آمدند و بال‌های خود را بر سر و صورت و پیکر نوزاد سائیدند و سپس به سوی آسمان پر گشودند.

چون مشاهدات خود را به امام حسن عسکری علیه‌السلام عرض کردم، تبسّمی کردند و فرمودند:

« تِلْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ، نَزَلَتْ لِتَتَّبَرَّكَ بِهَذَا الْمَوْلُودِ، وَ هِيَ أَنْصَارُهُ إِذَا خَرَجَ بِاَمْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ »

«این‌ها فرشتگان آسمانند، که برای تبرّک جستن از این مولود فرخنده فرود آمده‌اند و چون به امر پروردگار ظهور کند، این‌ها یاورانش خواهند بود.»

او پاک و پاکیزه به دنیا آمده بود ولی برای این که فرشتگان از آن جسم طاهر متبرّک شوند، «رضوان» خازن بهشت با گروهی از فرشتگان مقرّب فرود آمدند و با آب سلسبیل و کوثر، آن جسم اطهر را شستشو دادند.

بدین ترتیب تولّد شگفت انگیزترین انسان تحقّق یافت و این لحظه‌ی پرشکوه در 15 شعبان سال 255 هجری قمری اتّفاق افتاد.

منبع

مهدی‌پور، علی اکبر، گزارش لحظه به لحظه از میلاد نور، قم: موسسه انتشارات رسالت، 1383

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا